ابتدا،گام های تو بود و کفش هایی جفت شده رو به رفتن
ادامه،همین ها که من تصویر می کنم و تو تصوّر
هیچ چیز عجیب نیست
حتی اینکه تو،کوله ات را ببندی با چند خاطره وُ
من تیر بکشد شانه ام از درد
تو،چترت بسته باشد وُ
خیال من خیس شود
تو،شال گردنت را محکم ببندی وُ
من گره بخورم با یک بغض
برف را تو بتکانی از سرِ شانه ات و
سپیدی اش بپاشد روی موهای من
تو،دود شوی با سیگار وُ
صدای من دورگه شود
آرشه را اینبار تو بکشی روی سکوت وُ
ساز من از کوک بیافتد
در معروف ترین کافه های دنیا تو،قهوه ات را بی شکر سفارش دهی وُ
کام من تلخ شود هر بار
تو آنجا مثل یک قرارداد کاریِ مهم که چند امضای معتبر نشانده باشند پای اش بدرخشی وُ
من اینجا مچاله شوم در فسخ یک قرار
صلح شوی روی چال گونه ات با دنیا وُ
یک جنگ جهانیِ دیگر پا بگیرد بین من و آینه!
صبر کن
دومینویِ لعنتیِ این شعر بی آنکه بخواهم ریخت!
قطعه ی آخر امّا،باد بود که زودتر از تو به من رسید وُ
در را پشت سرش بست...
هانی